heli jon

یاد بچگیات افتادم مامان طلا

دیروز خیلی کسل بودم نمیدونم روزه گرفته بودم یا روزه منو گرفته بود خلاصه هی اینطرف دراز میکشیدم هی اون طرف از دست خودم خسته شده بودم هلیا هم با ناراحتی بهم نگاه میکرد اما طفلکی چیزی نمیگفت خلاصه پاشدم یک کمی اتاقها رو مرتب کردم بلکه بهتر شم چشمم افتاد به آلبوم بچگیای هلی جونم آخ چقدر شیرین وعروسک بودی گل خانم . الانم شیرینی اما اون موقع یه چیز دیگه بودی طلای مامان عکسا رودونه دونه نگاه میکردم و میرفتم تو همون موقع چه خاطرات شیرینی دلم میخواست دوباره زمان به عقب برگرده تا خیلی کارها رو که واست نکردم انجام بدم گلکم ...
1 شهريور 1390

گل دخترم موقع خوابیدن

قربونت برم مامان که وسواسی تو پوشیدن لباس حتی موقع خواب میری سر وقت لباس خوابهات اینو بپوشم یا این یکی رو خلاصه که هر کاری میکنی اولاً دیر بخوابی دوماً لباس مورد علاقه خودت رو بپوشی فدای اون قد وقوارت خدایا شکرت ...
30 مرداد 1390

دلم گرفته مامانی

هلی جونم الان که برات مینویسم یه دنیا غم دارم اصلاً دلم نمیخوادتوروناراحت کنم فقط میخوام بدونی که چقدر مامان دوستت داره حتی نمیتونم دلیل غمهامو بهت بگم فقط بدون عاشقتم ،بدون بهانه زندگی کردنم تویی ، بدون میخوام برات سنگ تموم بزارم ، میخوام چیزهایی رو که خودم نداشتم وحسرتشونو خوردم واسه تو فراهم کنم مامان جون . عاششششششششششششششقتم تا ابد ...
29 مرداد 1390

هلیا جون مامان عاشق مهمون

هلیا جونم خیلی مهمون دوست داره قربونش برم چهارشنبه ٢٦ /٩٠ مهمون داشتیم ترنم طلا ، راستین کوچولو ف آقا رادین بچه های جمع بودن که هلیا کلی باهاشون بازی کرد الان که اینا رو مینویسم میخوام بدونین دختر کوچولوی من دل بزرگی داره قد یه دنیا ،تموم اسباب بازیاشو داده بود بازی کنن آخر شب هم ناراحت از اینکه چرا بیشتر نموندن یا چرا اون یکی عروسکشو نداده چون وقت نبوده به ترنم بازی کنه خلاصه که امیدوارم خدا به دلش نگاه کنه وبه کوچولوی من هرچی میخواد بده به همه نی نی های دنیا هر چی میخوان بده ...
29 مرداد 1390

ماجرای هندوانه

هلیا دخترک قشنگم عاشق هندونه اس . یادمه وقتی 2 سالش بود خیلی هندونه خورد ما هم از ترس اینکه دل درد نگیره جمع کردیم سوروساتمونو آخر شب بابای هلی خواست یه خورده هندونه بخوره که هلی سررسید واسه خنده دستاشو بستیم با کله رفته بود تو هندونه ها خلاصه کلی از دستش خندیدیم .قربونش برم بچه تر که بود کلی داستان داشت واسه سوژه شدن ...
26 مرداد 1390

گله وشکایت هلیا جون از مامان بابت کار کردن

مامان جون میدونم که هرروز که بزرگتر میشی اینو میفهمی که مامان واسه آینده شما اینهمه زحمت میکشه منم دوست دارم تو خونه پیشت باشم اما مجبورم کار کنم تا تو بهتر زندگی کنی شاید الان نفهمی اما حتماً خانم تر وبزرگتر شدی منو درک میکنی .اما بدون مامان همیشه عاشقته والانم به خاطر نبودش تو خونه ازت معذت میخواد بوس بوس مامان ...
26 مرداد 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به heli jon می باشد