heli jon

یاد بچگیات افتادم مامان طلا

1390/6/1 13:24
نویسنده : mamane heli
158 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز خیلی کسل بودم نمیدونم روزه گرفته بودم یا روزه منو گرفته بود خلاصه هی اینطرف دراز میکشیدم هی اون طرف از دست خودم خسته شده بودم هلیا هم با ناراحتی بهم نگاه میکرد اما طفلکی چیزی نمیگفتاینقدر اینطرف واونطرف ولو شدم خودمم خسته شدم خلاصه پاشدم یک کمی اتاقها رو مرتب کردم بلکه بهتر شم چشمم افتاد به آلبوم بچگیای هلی جونم آخ چقدر شیرین وعروسک بودی گل خانم . الانم شیرینی اما اون موقع یه چیز دیگه بودی طلای مامان عکسا رودونه دونه نگاه میکردم و میرفتم تو همون موقع چه خاطرات شیرینی دلم میخواست دوباره زمان به عقب برگرده تا خیلی کارها رو که واست نکردم انجام بدم گلکم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به heli jon می باشد