ماجرای هندوانه
هلیا دخترک قشنگم عاشق هندونه اس .
یادمه وقتی 2 سالش بود خیلی هندونه خورد ما هم از ترس اینکه دل درد نگیره جمع کردیم سوروساتمونو آخر شب بابای هلی خواست یه خورده هندونه بخوره که هلی سررسید واسه خنده دستاشو بستیم با کله رفته بود تو هندونه ها خلاصه کلی از دستش خندیدیم .قربونش برم بچه تر که بود کلی داستان داشت واسه سوژه شدن
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی