heli jon

ماجرای هندوانه

1390/5/26 8:35
نویسنده : mamane heli
187 بازدید
اشتراک گذاری

هلیا دخترک قشنگم عاشق هندونه اس .

یادمه وقتی 2 سالش بود خیلی هندونه خورد ما هم از ترس اینکه دل درد نگیره جمع کردیم سوروساتمونو آخر شب بابای هلی خواست یه خورده هندونه بخوره که هلی سررسید واسه خنده دستاشو بستیم با کله رفته بود تو هندونه ها خلاصه کلی از دستش خندیدیم .قربونش برم بچه تر که بود کلی داستان داشت واسه سوژه شدن ماجرای هندونه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به heli jon می باشد