heli jon

مهمونی های مکرر وکم آوردن من در حد از هوش رفتن

میخوام بدونی اگه این روزها همش به خاطر شماست دخترم که خسته از سر کار میام سریع دوش میگرم ومیریم مهمونی چون میبینم خیلی دوست داری با محمد جواد وبقیه بچه ها بازی کنی خلاصه که دیگه شب میام خونه بیهوش میفتم وصبحها هم سر کار همش چرت میزنم وکسلم اما وقتی میبنم با بودن در کنار بچه ها روحیت عوض میشه چرا که نه !؟ به خاطرت جونمو میدم عسل طلا ...
22 شهريور 1390

خوشحالی تو تنها دخترم خوشحالی منم هست

خلاصه داشتم براتون میننوشتم که هلیا ومحمد جواد باهم بازی میکنن من کلی خوشحالم به چند دلیل اولاً محمد جواد پسر فوق العاده باادب وخوبیه وچون از هلیا بزرگتره کلاس دومه خیلی هوای هلی منو داره امیدوارم بزرگ هم شدن همینطور باهم دوست باشن خیلی خوبه وقتی  رابطه های فامیلی با صدق وصفا باشه   ...
21 شهريور 1390

مهمونی خونه خاله گیتی

چند شب پیش خاله آمنه از آلمان اومد ماهم که کلی ذوق وشوق داشتیم رفتیم استقبالش فرودگاه البته اون هر سال میاد اما از بس که مهربونه همیشه دوست داریم واسش وقت بزاریم  خلاصه سرتونو دردنیارم من که دیگه از اون شب اینقدر مهمونی با خاله اینا رفتم ومهمون واسمون اومد جونی واسم نمونده اما از هلیا گلم بگم که این چند شب اوج خوش گذرونیاشه با محمد جواد پسر خاله حمیرا جور شده بازی میکنن بیا وببین ...
21 شهريور 1390

احساس تنهایی

تازگی ها خیلی گوشه گیر شدی مامان طلا ، منوببخش مامان همش تقصیر منه تموم وقت سرکارم وبرات زمان بندی درستی ندارم .از طرفی هم میبینم تا جایی که بشه تفریحات آخر هفته رو واست ریف میکنم اما میدونم چی میخوای تو دوست داری من خونه باشم وسرکار نرم امابزرگ شدی میفهمی عملاً غیر ممکن بوده . امیدوارم وقتی بزرگتر شدی درکم کنی وبدونی همه چیزو واسه تو میخواستم قزربون اون بداخلاقیت برم وقتی از سرکار میام میبینم تنها نشستی یه گوشه دلم هری میریزه قول میدم جبران کنم عشق من قول قول ...
20 شهريور 1390

عاشق اینم وقتی نظر میدی

جمعه صبح نظراتتو اعلام کردی : امروز بریم شهر بازی که من یه خورده روحیم عوض شه بهش میگم مگه روحیت چشه ؟میدونی مامان خراب شده چند وقته با وسایل برقی شهربازی البته تو رشت بازی نکردم یادم رفته چه شکلین! مونده بودم چی بگم بهش آخرین بار رفتیم خرداد بود که بردمش شهربازی با دایی سعیدو دختر خالم اینا   خلاصه داستان رفتیم شهربازی قربونش برم که سراز پا نمیشناخت ...
19 شهريور 1390

روز شنبه وخاطرات دختر گلم هلیاومسافرت به شمال

 چهار شنبه جاتون خالی رفتیم رشت .انگار شیلنگ آب روسرمون باز شده بود چه بارونی حالا ببار کی ببار اما خیلی خوش گذشت هلیا که سراز پا نمیشناخت خلاصه جای همتون خالی .روز بعد یعنی ٥ شنبه هوا خوب شده بود رفتیم انزلی جاتون خالی ناهار رو کنار ساحل خوردیم وغروب برگشتیم رشت .اینارو که مینویسم خوشحالم واسه اینکه یه روزی دخترم بزرگ شد بدونه چقدر این روزها شیرین بوده ومن میخواستم بهترین ها مال اون باشه دوستت دارم هلیا جون ...
19 شهريور 1390

آخر هفته وسفر شمال

دیروز که رفتم خونه دیدم هلی جون خیلی خوشحاله ومیخنده البته اکثراً میخنده اما دیروز یه خورده غیر طبیعی بود پیگیر ماجرا شدم دیدم بله بیخود نبود محمد دوست دادشم به قول هلی ( دایی محمد) وخانمش خاله نادیا اومده بودن دیدن مامانم که هلی جون کلی نمک ریخته واسشون واونا هم که عشق بچه بهش قول دادن امروز تا جمعه می برنش شمال یعنی چند تا ماشین با هم میریم منم که غافل از همه جا آخر داستان میرسم وسریع ساک میبندم همیشه روبه هلی کردمو گفتم: مامان جون آخه من خستم بعدهم مرخصی ندارم شاید ما نتونیم بریم . خیلی جدی جواب داد : خوب شما نیاین من با نونو جان ودایی سعیدو بقیه میرم منم مثل کدوی له شده زیر گاری وا رفتم ...
16 شهريور 1390

قشنگترین روزها مال تو

این تنها آرزومه که زیباترین روزها مال توباشه دخترکم . این آرزوی هر مادریه ومن فکر میکنم خدا خیلی دوستم داشته که بهترین هدیه شو به من داده .گاهی اوقات فکر میکنم لیاقت مادر شدن رونداشتم وخدا خیلی بهم لطف کرده تنها آرزوم اینه که بتونم وظیفه مادریم رو درست اجرا کنم اگرچه مسئولیت خیلی .از خدا وتو هم میخوام کمکم کنین .بعدها که بزرگ شدی این خاطرات رو میخونی امیدوارم بتونی درک کنی مامان عاشقته و بهترینها رو واست میخواد بوس بوس طلای مامان
15 شهريور 1390

رفتیم پارک توهم کلی دوست پیداکردی

قربون خنده هات برم وقتی بردمت پارک شروع کردی به دوست پیداکردن   وباهم گرگم به هوا بازی کردین منم نگات میکردم  غرق رویاهای بچگیم شده بودم یادش به خیر چقدر دوران خوبی بود . من ودوتا از دختردایی هام که تقزیبا همسن بودیم چه آتیشی میسوزوندیم که خدا میدونه همه از دستمون فراری بودن .گاهی اوقات که تو شیطونی میکنی همش با خودم میگم این به کی رفته ؟ اما چند دقیقه ای نمیگذره که جوابمو پیدا میکنم !
13 شهريور 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به heli jon می باشد