هلیا عاشق لازانیا وماکارونی
دیروز که رسیدم خونه بهم گفت مامان شام چی داریم ؟ نمیدونستم چی بگم چون راستش خیلی خسته بودم ومیخواستم حاضری یه چیزی بخوریم .یه ذره فکر کردم گفتم: چی دوست داری گفت لازانیا با صورت شبیه به گریه کردن گفتم :الان ؟ توکه چند روز پیش لازانیا خوردی نگاهی بهم کرد وگفت :ماکارونی جواب دادم اونم همینطور . خلاصه دیدیم بچم هوس کرده سریع پاشدم . تنبلی رو کنار گذاشتم حالا بشور وبپز کی نپز.!مگه من چند تا دخمل دارم به حرفش گوش ندم!!!!!!!!! ...
نویسنده :
mamane heli
10:20