heli jon

هلیا وپیش دبستانی

امروز قراره هلی رو ثبت نام کنیم البته یک ماهه که رزرو کردیم واسه پیش دبستانیش اما هنوز خبری ندادن گفتم بهتره خودمون یه  سربزنیم اما اعلام کردن تا پایان هفته خبرتون میکنیم .هلیا کلی ذوق وشوق داره ...
24 مرداد 1390

هلیا وعروسکی که عمه شادی واسش خریده

عمه شادونه واسه تولد هلی یه عروک خوشگل خریده هم قد خود هلیا جون . نمیدونین چقدر بامزه بود شبی که از خواب بیدار شدم وتو تاریکی فکر کردم هلیا پایین تختم ایستاده بهش گفتم مامان جون چرا بیدار شدی وایستادی اینجا دیدم جواب نمیده برق اتاق رو روشن کردم دیدم هله له خانم عروسکشو شب گذاشته تو اتاقم
24 مرداد 1390

خانم شدن روز به روز دخترم هلیا

هروز که میگذره این احساس قشنگ به سراغم میاد دخترم خیلی خانم شده خیلی فهمیده شده راستش گاهی اوقات فکرمیکنم خیلی درکم میکنه وقتی از سرکار خسته میرم خونه میاد بغلم با اون دستای کوچیکو قشنگش موهامو نوازش میکنه وقتی میبوسمش منو سفت تو آغوشش میگیره انگار میخواد بهم چیزی بگه اما سکوت میکنه گاهی وقتا که گله میکنه مامان چرا میری سرکار ؟ خودش سریع حرفشو قطع میکنه ومیگه نه مامان شما باید بری سرکار تا واسم لباسای قشنگ بخری هله وهوله آخ جون مامان خوبم ...
24 مرداد 1390

بدون عنوان

مامان : سلام هلی جون                         هلیا : سلام مامان طلا                                                         ماما ن: خوب دخترم چکار میکنی ؟  هلی : خوبم مامان جون منتظر نشستم تواز سرکار بیای با هم بریم حلیم بخریم اخه من حلیم م...
23 مرداد 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به heli jon می باشد